ساحل سبز



بعد از مدتها فکر نوشتن به سرم زده ، زندگی به نحو مزخرفی سخت گیرتر شده و من سمج بودنم را کم کم کنار گذاشتم. همه چیز را رها کردم، دیگر قصد جنگیدن ندارم و خیلی وقت است که تصمیم گرفته ام از اصل هر چه پیش آید خوش آید تبعیت کنم.
 کمی آسانتر میگذرم از همه چیز نه دیگر خبری از لجبازی و یکدندگی هایم است ، نه دیگر در تنهایی گریه میکنم، نه یک قسمت از همه ی بد بیاری ها را از چشم اطرافیانم میبینم.
 شاید اسمش کم آوردن، شاید هم بزرگ شدن باشد. به هرحال آرامترم، آرامتر از هروقت دیگر از عمرِ سپری شده .
یک قسمت از این را هم مدیون آدمهایی هستم که سر راهم قرار گرفتند تا بفهمم هیچ چیز مهم تر از آرامش خودم و اطرافیانم نیست ،نه پول ،نه جایگاه اجتماعی و نه آرزوهای کوچک روزمره که نرسیدن به آنها را برای خودم کوه کرده بودم تا به وقت تمامِ نشدن ها بنشانم جلوی چشمم و بگویم: هان ! دختر! تو به این ها هم نرسیدی بعد آن دیگری ها را میخواهی که کار هر کسی نیست!
شاید نباید بگویم اما واقعیت این است که از کمالگرایی خودم دارم کم میکنم، دارم به یک سطح معقول و رضایت بخشی خودم را قانع میکنم این قانون هیچ یا همه چیز نتوانست جوابگوی خواسته هایم باشدشاید تلاشهایم را از بی راهه رفته بودم آنقدر باید و نباید ها و احتمالات زیاد شده که فقط سعی میکنم از میزان خطاها کم کنم کمی خوشه چین تر شده ام پله پله رفتن را انتخاب کرده ام تا مهارت بالارفتن را بهتر یاد بگیرم. اما با این تفاسیر آسوده تر شده ام، و فعلا اینجای زندگی همین را میخواهم، همین هاله ی امن .

  

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها